طنز بخوانید و لبخند بزنید
farhange.honare1
best
یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : farhange

طنز بخوانید و لبخند بزنید


طنز بخوانید و لبخند بزنید

تست هوش

غضنفر در یک تست هوش در دانشگاه که جایزه یک میلیون دلاری براش تعیین شده شرکت کرد

سوالات این مسابقه به شرح زیر بود جنگ ۱۰۰ ساله چند سال طول کشید؟
الف- ۱۱۶ سال ب- ۹۹ سال ج- ۱۰۰ سال د- ۱۵۰ سال
غضنفر از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد

کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟
الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور
غضنفراز دانش آموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست

مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر
غضنفر از خدا کمک خواست

کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟
الف-ادر ب-آلبرت ج-جورج د-مانویل
غضنفر این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد

نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس آرام از چه منبعی گرفته شده است؟
الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی
غضنفر از خیر یک میلیون دلار گذشت

اگر شما فکر میکنید که از غضنفر باهوشتر هستید و به هوش او میخندید پس لطفا به جواب صحیح سؤالات در زیر توجه کنید

جنگهای صد ساله از سال ۱۳۳۷ تا ۱۴۵۳ به مدت ۱۱۶ سال طول کشید

کلاه پانامایی در کشور اکوادور ساخته میشود

انقلاب اکتبر روسیه در ماه نوامبر جشن گرفته میشود

نام کوچک شاه جورج اآبرت بود (در ۱۹۳۶ او نام کوچک خود را تغییر داد )

توله سگ در زبان اسپانیایی
INSULARIA CANARIA
که در فارسی به معنی جزایر توله سگها است
تا شما باشید کسی رو مسخره نکنید :) ))))))))))))))))))

یه بار اومدم خودمو واسه مامانم لوس کنم بهش گفتم مامان اگه من بمیرم چیکار میکنی؟
گفت مرگ بگیری مردشور برده …
الهی به تیر غیب گرفتار بشی…
سرت به سنگ لحد بخوره …
لال شی ایشالا آخه این چه حرفیه؟!
داشتم عزرائیلو میدیدم خداوکیلی…

اعتراف میکنم که :

وقتی بچه بودم هر وقت می گفتن واسه شفای مریضا دعا کنید اول از همه واسه شفای قلب مریض میزوگی تو فوتبالیستا دعا می کردم …!

تا حالا دقت کردین ما به بانک اعتماد می کنیم و پولامونو می ذاریم اونجا، ولی بانک به ما اعتماد نداره حتی خودکارها رو هم زنجیر کرده!

اولین سوال دخترا در شروع ترم:
استاد منابع امتحانی چیا هست؟
اولین سوال پسرا از استاد در شروع ترم:
استاد نه ونیمُ ده می‌دین؟؟

خواهرم به بچش واسه اینکه شیرینی زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته شیرینی ها رو شمردم یدونش کم بشه میزنمت. بچه هم وقتی همه خواب بودن رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده که تعدادش کم نشه!
یعنی آخرته استعداده؟

برنامه امشبم اینه که نصفه شب برم یه لگد بزنم به درختای جلو پنجره این گنجیشکا بدخواب شن، صب خواب بمونن مام یکم بیشتر بخوابیم.

زن با عصبانیت پای تلفن : “این موقع شب کدوم گوری هستی تو؟!”
مرد : “عزیزم ، اون فروشگاه طلافروشی رو یادته که از یه انگشتر الماس نشان ش خوشت اومده بود و گفتی برات بخرم،اما من اون روز پول نداشتم ولی بهت گفتم که روزی حتما این انگشتر مال تو میشه عزیزم…؟!”
زن با صدای ملایم و خوشحالی بسیار : ” بله عشقم…”
مرد : “من الان تو رستوران بغل دستیش دارم شام میخورم”

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟
پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد،
آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت،
هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.
پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت:
پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!

و هفته پیش مامانم رفته بود اصفهان دریغ از یه دونه گز یا پولکی که سوغاتی بیاره
الان واسمون مهمون اومده مامانم خونه نبود زنگ زده میگه :
چای دم کن بعد برو توی اتاق من توی کمد لباسام پشت چمدون سیاهه یه بالش آبیه اونو ور دار
( من :-O )
زیرش یه ملافه سبزه اونو وردار
( من :-O )
زیرش یه ساک قهوه ایه
( من :-O )
توی ساک قهوه ایه یه ساک زرشکیه
( من :-O )
توی ساک زرشکیه یه پلاستیک بنفشه
( من :-O )
از توی اون یه بسته سوهان عسلی بردار بزار جلو مهمون تا من بیام جاشونو دوباره عوض کنم حواست باشه دست به گز و پولکی ها نزنی ها !!!!!
( و همچنان قیافه من= :-O )

یه لحظه پیش خودت تصور کن:
تو حموم باشی

یهو یادت بیاد حوله ات رو با خودت نیاوردی

داد بزنی که یکی واست حوله بیاره

بعد از چند دقیقه صدای در بیاد در رو باز کنی یه دست بیاد تو حوله ات رو بهد بده .

بعد همون جور که داری لباست رو می پوشی یادت بیاد که همه رفتن مسافرت و

کسی خونه نیست….! :|
چه حسی داری؟؟


وقتی خوشحالی میری در یخچالو وا میکنی!
وقتی ناراحتی میری در یخچالو وا میکنی!
وقتی کسلی میری در یخچالو وا میکنی!
داری با تلفن حرف میزنی میری در یخچالو وا میکنی!
… وقتی نمیدونی چته! میری در یخچال و وا میکنی!
و…
آخه موجود اینقدر سنگ صبور !! اینقدر محرم؟ اینقدر با حوصله!!!!!!!

داداشم ، بابامو مجبور کرد باهاش شطرنج بازی کنه!
بعد بابام داشت میباخت اسبشو یه خونه اضافی حرکت داد!
داداشم بهش گفت: بابا این اسبه، شتر نیست که!
بابام شطرنج رو ریخت به هم و گفت:
پاشو برو گمشو پسره بی شعور اگر احترام بزرگکوچیکی حالیت میشد این حرفارو نمیزدی همش تقصیر اون مامانته لوس بارت آورده!
زن بیا تحویل بگیر این پسره پررو!

مادر : داری چیکار میکنی پسرم ؟
پسر ۵ ساله : دارم واسه دوست دخترم نامه مینویسم.
مادر : ولی تو که هنوز خوندن و نوشتن بلد نیستی.
پسر بچه ۵ ساله : اونم بلد نیست بخونه . اصلا تو چی میفهمی عشق یعنی چی ؟

بابام رو دیدم که با یه کاغذ داشت میرفت بیرون.بهش گفتم کجا میری؟گفت:یه یارویی ماشینش رو پارک کرده جلو در خونه میخوام براش یاداشت بنویسم.بعد چند دقیقه برگشته میگم چی نوشتی؟تندی که نکردی؟میگه:نه کاغذ رو سفید گذاشتم،که بدونه میتونستم بهش چیزی بگم،ولی نگفتم شاید اصلاح بشه :|

تلویزیون بچهه رو نشون داد حافظ کل قرآن بود
بابام به داداشم گفت یاد بگیر همسن توئه
یهو باباشم نشون دادن که اونم حافظ کل قرآن بود بابا کانالو عوض کرد !

امروز سوار یه تاکسی شدم بخاریش روشن بود!!!
می خواستم سرمو بچسبونم به شیشه و از خوشی گریه کنم!!!

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ :
ﺗﻮﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ،ﯾﻪ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﯾﺒﺎ ﻭﺟﺬﺍﺏ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻋﻤﻞ ﺳﺮﯾﻊ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻪ:
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ؟ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ؟ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺮﻩ …
ﻣﻦ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮﻣﻮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﮐﺸﻮ ﺩﺳﺘﮑﺸﻤﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﻪ:
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻨﯿﺪ ،ﻗﻠﺒﺶ ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺖ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ …
ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺍﺭ ﺩﺳﺘﮑﺸﺎﺭﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﯾﻨﺪﻓﻌﻪ
ﻫﻤﻪ ی ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﺍ ﻭﺩﮐﺘﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯿﺮﯾﺰﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻦ :
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ …
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﺳﮑﺸﺎﻣﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ی تک ﺗﮑﺸﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﮕﻢ:
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﺩﺍﺭﻥ …
ﺑﻌﺪ ﺳﻄﻞ ﺁﺑﻮ ﺑﺎ ﭘﺎﻡ ﻫﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﻣﯿﻨﻮ ﺗﯽ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺗﻮﯼ ﻣﻪ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﻢ … :) )))

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد.
در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:
«یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد:
«شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی با کی داری حرف می ‌زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت:
«و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره؟»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه»
و سریع گوشی رو گذاشت ..!

از جمله سرگرمی های مادرم اینه که،
تو خونه بگرده و از این و اون بپرسه اگه اینو نمیخوای بندازم دور …!

زندگی رویاست ، زندگی خاطره‌ست ، زندگی آرزوئه ، زندگی شادیه ، زندگی … !
یکی به من بگه چرا زندگی جعفر نیست  ، چرا بهرام نیست ، چرا فرشاد نیست ؟؟؟

به نظرتون اگه ایرانسل بفهمه اس ام اس هاشو نخونده پاک میکنم ، ناراحت میشه ؟

یکی از فانتزیام یه بار بتونم فلشمو در جهت درست به دستگاه وصل کنم و دیگه نیاز نباشه برش گردونم

دنیای چند بعدی من
من از اون بچگیم آدمِ چند بُعدی ای بودم ، باور ندارید ؟ خودتون قضاوت کنید …

من در حالات مختلف :

چیزی که واقعا هستم :

چیزی که مامانم میبینه :

چیزی که بابام میبینه :

چیزی که خواهر برادرام میبینن :

چیزی که عیالم میبینه :

چیزی که دوستام میبینن :

چیزی که کَسَبه ی محل میبینن :

چیزی که دوستان ِ از ما بهترون ( کنایه دارد به بعضی ها ) میبینن : (خواب غفلت)

چیزی که جامعه میبینه :

و اما این است آن چیزی که خودم دوست دارم باشم :

یه اخلاق خوبی که پشه ها دارن تک خوریه!

فک کن اگه مث مورچه ها رفیق باز بودن;

تا یه سوژه پیدا می کردن هشتصدتا از رفیقاشونو می کشوندن اونجا!

چه بلایی سرمون میومد!!!!

خدا کنه تا بیشتر از ۹سال دیگه زنده بمونیم و بریم تو سال ۱۴۰۰

بعد هی بگیم: شماها یادتون نمیاد،ما سده سیصدیا…

خیلی فاز میده!!

حس آثار باستانی بودن به آدم دست میده…!

روزی به لقمان هیچ نگفتند…

همین طوری ساکت نگاش کردن

آخر خودش خسته شد و گفت: از بی ادبان!

یکی از فانتزیام اینه که یه جا که خیلی شلوووغه گوشیم زنگ بخوره بگم:

آره آره… حواستون باشه; زنده می خوامش…!!


درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان farhange.honare1 و آدرس farhange.honare1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 83093
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



IranSkin go Up
حدیث موضوعی